Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


98511

چشمم به راه 

نگاهم رو به سمت تو،
شبم آیینه ی ماهه
دارم نزدیکتر میشم،
یه کم تا آسمون راهه
به دستای نیاز من،
نگاهی کن از اون دورها
من این آرامش محضو،
به تو مدیونم این روزا
عزیزم دوستت دارم
واسه هر چی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که
ازم حالم رو پرسیدی
بازم چشمامو می بندم
که خوبی هاتو بشمارم
نمی تونم فقط میگم
 خدا جان دوستت دارم
کمک کن تا نفس مونده
به آغوش تو برگردم
تو حتی از خودم بهتر،
غریبی هامو می شناسی
نمی خوام چتر دنیا رو
که تو بارون احساسی

+نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:که تو بارون احساسی,ساعت6:37 بعد از ظهرتوسط yousef | |

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی

+نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:شاهد افلاکی,ساعت6:36 بعد از ظهرتوسط yousef | |

نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی
نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی
ندارم خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی
بدیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی
به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی
کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی
گهی افتان و حیران چون نگاهی بر نظر گاهی
رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها
باقبال شرر تازم که دارد عمر کوتاهی

+نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:غباری در بیابانی,ساعت6:34 بعد از ظهرتوسط yousef | |

همچو نی می نالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بسکه طوفان زا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواریهای دل

+نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:رسوای دل,ساعت6:33 بعد از ظهرتوسط yousef | |



دیشب دوباره گریه امان مرا برید

دیشب دوباره عکس تو طعم مرا چشید
دیشب دلم گرفت به یاد تو سوختم
دیشب دوباره ماه صدای مرا شنید

دیشب غم تو باز امان مرا ربود
دیشب میان خلوت من هیچکس نبود
دیشب ستاره را ز دل شب، نسیم کند
دیشب نسیم، داغ مرا تازه تر نمود

دیشب هزار خاطره از ذهن من گذشت
دیشب به زور دست مرا چشم خواب بست
دیشب دوباره زلف تو در مشت باد بود
دیشب به روی قلب من آوار غم نشست

دیشب خدا نبود، گمانم که خواب بود
دیشب تو مال من شدی اما سراب بود
دیشب تمام ثانیه ها بوی مرگ داشت
دیشب سوال بی تو چرا؟ بی جواب بود

دیشب محال بود که بی گریه سر شود
دیشب قرار بود که عکس تو تر شود
دیشب شبی به رنگ شب پیش و پیش تر
دیشب نشد که بی تو شب من سحر شود

دیشب به یاد تو دلم آتش گرفت باز
دیشب تو یا خیال، من و چشم نیمه باز
دیشب کسی به سوی تو گویا اشاره کرد
دیشب مرا هوای تو دیوانه کرد باز

دیشب گذشت، با غمت امشب چه میکنم؟
دیشب و هرشب از تو دلی تازه میکنم
دیشب بهانه بود، من هر شب پرم ز عشق
دیشب ولی ندید کسی من چه میکنم

+نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:آواز غم,ساعت6:29 بعد از ظهرتوسط yousef | |

مرد بعد از اینکه از مطب دکتر روانشناس بیرون اومد خیلی افسرده و دپرس بود. ازش پرسیدند چی شده، گفت: من دیروز

ناپلئون بودم و امروز هیچی نیستم، هیچی.

دکتر روانشناس به بیماری که برای اولین بار پیش او آمده بود ، گفت: خب عزیزم مشکلت چیه. بهتره که از اول اول شروع کنی.

بیمار جواب داد: خب اول من آسمان و زمین را خلق کردم...

دو بیمار در مطب دکتر روانشناس با هم صحبت می کردند. اولی از دومی پرسید: چرا اینجایی؟

دومی جواب داد: من ناپلئونم. دکترم بهم توصیه کرد که به دکتر روانپزشک مراجعه کنم.

-"از کجا می دونی ناپلئونی"

-"خدا به من گفته"

در همین لحظه یه بیمار از آن طرف اتاق گفت: "من که اینو نگفتم"

+نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:من که اینئ نگفتم,ساعت6:19 بعد از ظهرتوسط yousef | |

مردی که می خواست از دست گربه زنش خلاص شود گربه را در ماشین گذاشت و 20 تا خونه اونورتر گربه را ول کرد. 10 دقیقه بعد گربه به خانه برگشت. مرد باخودش فکر کرد شاید فاصله کم بود. پس گربه را در ماشین گذاشت و پنج کیلومتر راه رفت و گربه را ول کرد. اما 20 دقیقه بعد گربه خانه بود. مرد گفت: خیلی خوب و گربه را برداشت و 20 کیلومتر با ماشین رفت و بعد وارد جنگل شد، از روی پلی گذشت، پیچید سمت راست، پیچید سمت چپ و به جایی رسید که درختان آنقدر بلند بودند که دیگر نور خورشید دیده نمی شد. نیم ساعت بعد مرد به زنش زنگ زد و گفت: گربه خونه ست؟ زنش گفت: آره، چطوره مگه؟ مرد گفت: گربه رو بیار پای تلفن راه خونه را ازش بپرسم چون راه را گم کردم.

+نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:,ساعت6:10 بعد از ظهرتوسط yousef | |



تولدت مبارک،چه حرف خنده داری

چه فایده داره وقتی

تو گل برام نیاری

عجب شبیه امشب

داره می سوزه چشمام

دورم شلوغه اما

انگاری خیلی تنهام

واسه چی زنده باشم

جشن چیو بگیرم

من امشبو نمی خوام

دلم می خواد بمیرم

تولدم مبارک نیست

دلم گرفته،غمگینم

هوای خونه دلگیره

تو رو اینجا نمیبینم

تولدم مبارک نیست

شکسته قلب داغونم

تو نیستی و من از دوریت

خودم رو مرده می دونم

هیچکی خبر نداره

چقدر هواتو کردم

چقدر دلم می خواد تو

باشی دورت بگردم

هیچکی خبر نداره

دارم به زور می خندم

نمی دونم چرا من

چشمامو هی می بندم

چشمامو من می بندم

تا منتظر بشینم

شاید تو این سیاهی

بازم تو رو ببینم

تولدم مبارک نیست

دلم گرفته،غمگینم

هوای خونه دلگیره

تو رو اینجا نمیبینم

تولدم مبارک نیست

شکسته قلب داغونم

تو نیستی و من از دوریت

خودم رو مرده می دونم

 

+نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:متن آهنگ تولد با صدای امین حبیبی,ساعت6:0 بعد از ظهرتوسط yousef | |