Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


98511

من آهنگ غریب روزگارم.

 

غمی بی انتها در سینه دارم.

 

تمام هستی ام یک قلب پاکست.

 

که آن را زیر پایت می گذارم. 

+نوشته شده در دو شنبه 11 / 6برچسب:,ساعت7:21 بعد از ظهرتوسط yousef | |

اخلاقم گند است؟؟.....به خودم مربوط است!!


غرورم از حد گذشته است؟؟ ........به خودم مربوط است!!


تمام زندگی ام خودخواهانه است؟؟........زندگی خودم است!!


از عده ای متنفر شده ام؟؟ ........به خودم مربوط است!!


نگاه هایم به افق دوخته است؟؟........چشمان خودم است!!

 

از ناصحان خوشم نمی آید؟؟........سلیقه ی خودم است!! 


صدای خنده هایم از حد عادی بلندتر است؟؟ ........خوش حالی خودم است!!


عده ای را به فراموشی سپرده ام؟؟ ........حافظه ی خودم است!!


دلم می خواهد این گونه باشم!! مجبور به تحمل من نیست 

+نوشته شده در جمعه 25 / 5برچسب:,ساعت12:32 قبل از ظهرتوسط yousef | |

گــــفته باشــــم !.!.!


مـــن درد مــــــــی کــشــم ؛


تــــو امــــا …. چشم هـــــایت را ببنـــــــد !


سخت است بـدانـــــم می بینی ،


و بی خیــــــــــالی … ! 

+نوشته شده در جمعه 25 / 5برچسب:lمن,درد,چشمهايت,بي خيالي,بدانم,ساعت12:11 قبل از ظهرتوسط yousef | |

آنان كه بودنت را قدر نمى دانند ، رفتنت را نامردى مى خوانند. 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 / 5برچسب:,ساعت2:18 بعد از ظهرتوسط yousef | |

ما گول خوردیم...

وقتی گفتنــد:

"سلام - سلامتـی میاورد"

از همـــــان روز که بـه عشـق گفتیـم: "سلام"

تا بـه امـروز تب کـرده ایم!....

چـه ســـلامی - چه علیکی...

خـدا خیرتان دهـد!...

مـا جـوابی هم از عشـق نگرفتیــــم...!!! 

+نوشته شده در سه شنبه 22 / 5برچسب:,ساعت1:49 بعد از ظهرتوسط yousef | |

ديگر تمام شد ،

 

آرزوهايم را گذاشتم درون كوزه،

 

با آبش قرصهاي اعصابم را ميخورم!! 

 

+نوشته شده در سه شنبه 22 / 5برچسب:,ساعت1:29 بعد از ظهرتوسط yousef | |

نگران نباش

من آروم رفتن رو خوب بلدم

اونقد خوب که اصلا" نمی فهمی

کی رفتم... 

+نوشته شده در سه شنبه 22 / 5برچسب:,ساعت1:28 بعد از ظهرتوسط yousef | |

ديگر نمي نويسمت ...!

هركس ...

به چشمهایم نـگاه كند!

تورا خواهد خواند... 

+نوشته شده در سه شنبه 22 / 5برچسب:,ساعت1:26 بعد از ظهرتوسط yousef | |

 
1-انسان هایی که از مسائل زندگی و جامعه به صورت ذاتی و خدادادی معنا و مفهوم پیشرفت را پیدا می کنند. ( پیدا می کنند اما عمل نمی کنند، آدم های تنبلی هستند ولی استعداد خوبی دارند. راه پیشرفت را پیدا می کنند ولی عمل هم می کنند).

 

2- انسان هایی که با دیدن موفقیت یک انسان موفق راه خود را در مسیر قرار می دهند.(قرار می دهند ولی موفق نمی شوند. شک دارند، همیشه و دائم در حالstop   هستند. قرار می دهند و موفق می شوند و مشخص است که انسان های نکته پذیری هستند).

 

3 انسان هایی که با دیدن موفقیت کسی در طرح و برنامه ریزی آن هستند که از آن ها هم پیشرفت بسیاری کنند. ( خوبه که جزء این آدم ها باشیم اما بهای بالایی باید بپردازیم.)

 

4- انسان هایی که هیچ چیز نمی فهمند، خوش به حالشون که آدم های راحتی هستند و کسی هم به آن ها اهمیت نمی دهد.

 

+نوشته شده در سه شنبه 22 / 5برچسب:,ساعت1:21 بعد از ظهرتوسط yousef | |

 


شقایق چرا گل همیشه عاشق شد؟

شقایق گفت با خنده ؛

نه بیمارم نه تبدارم

اگر سرخم چنان آتش

حدیث دیگری دارم

گلی بودم به صحرایی

نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز

نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که

زمین تبدار و سوزان بود

و صحرا در عطش میسوخت

تمام غنچه ها تشنه

و من بی تاب و خشکیده

تنم در آتشی می سوخت

ز ره آمد یکی خسته

به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

ز آنچه زیرلب می گفت

شنیدم سخت شیدا بود

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود

اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد

از آن نوعی که من بودم

بگیرند ریشه آن را

بسوزانند برای دلبرش، آندم شفا یابد

چنانکه با خودش می گفت

بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را

به دنبال گلش بوده

و یکدم هم نیاسوده

که افتاد چشم او ناگه به روی من

بدون لحظه ای تردید

شتابان شد بسوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد

و به راه افتاد و او می رفت

و من در دست او بودم

و او هر لحظه سر را رو به بالا

و تشکر از خدا می کرد

پس از چندی هوا چون کوره آتش،

زمین می سوخت ودیگر داشت در دستش

تمام ریشه ام میسوخت

به لب هایی که تاول داشت

گفت اما چه باید کرد

در این صحرا که آبی نیست

به جانم هیچ تابی نیست

اگر گل ریشه اش سوزد

که وای بر من

برای دلبرم هرگز دوایی نیست

و از این گل که جایی نیست

خودش هم تشنه بود  اما

نمی فهمید حالش را

چنان می رفت و من در دست او بودم

و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو؟؟

نه آبی که نسیمی در بیابان کو؟؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من میسوخت

که نا گه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد

دلش لبریز ماتم شد

کمی اندیشه کرد آنگه

مرا در گوشه ای ار آن بیابان کاشت

نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت

زهم بشکافت ...

صدای قلب او گویی

جهان را زیر و رو می کرد

زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

و هر چیزی که هر جا بود با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه میگویم!!

به جای آب خونش را به من می داد

و بر لب های او فریاد:

"بمان ای گل" که تو تاج سرم هستی

دوای دلبرم هستی  بمان ای گل

و من ماندم نشان عشق و شیدایی

و با این رنگ و زیبایی

و نام من شقایق شد گل همیشه عاشق شد

 

+نوشته شده در پنج شنبه 17 / 5برچسب:,ساعت1:30 بعد از ظهرتوسط yousef | |

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 37 صفحه بعد