Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


98511

چقدر حقيرند مردماني که نه جرأت دوست داشتن دارند ،نه اراده‌ي دوست نداشتن ،

 نه لياقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن،

با اين حال مدام شعر عاشقانه مي‌خوانند

+نوشته شده در شنبه 24 / 1برچسب:,ساعت9:5 قبل از ظهرتوسط yousef | |

گر چه مجنونم و صحراي جنون جاي منست

                               ليک ديوانه تر از من دل شيداي منست

آخر از راه دل و ديده سر آرد بيرون

                              نيش آن خار که از دست تو در پاي منست

رخت بربست ز دل شادي و هنگام وداع

                                با غمت گفت که يا جاي تو يا جاي منست

جامه اي را که به خون رنگ نمودم امروز

                                    بر جفا کاري تو شاهد فرداي منست

چيزهايي که نبايست ببيند " بس ديد

                                          به خدا قاتل من ديده بيتاي منست

سرتسليم به چرخ آنکه نياورد فرود

                                          با همه جور و ستم همت والاي منست

دل تما شايي تو " ديده تماشايي دل

                                         من به فکر دل و خلقي به تماشاي منست

آنکه در راه طلب خسته نگردد هر گز

                                       پاي پر ابله باديه پيماي منست

+نوشته شده در شنبه 24 / 1برچسب:,ساعت9:2 قبل از ظهرتوسط yousef | |

خندیدن خوب است

قهقهه عالی است

گریستن آدم را آرام میکند

اما لعنت بر بغض

 

 

+نوشته شده در شنبه 24 / 1برچسب:,ساعت8:51 قبل از ظهرتوسط yousef | |

باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یك مشت هوس
باز من ماندم و یك مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
كه ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب كه ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
كه سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشك
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از كف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فكند بر جانت

+نوشته شده در شنبه 24 / 1برچسب:,ساعت8:44 قبل از ظهرتوسط yousef | |

 

روی آن شیشه تبدار تو را ها کردم


عکس زيبای تو را با نفسم جاکردم


شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد


شیشه را یک شبه تبدیل یه دریا کردم


با سر انگشت کشیدم به دلش عکس تو را


عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم

 

+نوشته شده در جمعه 23 / 1برچسب:,ساعت9:48 قبل از ظهرتوسط yousef | |

غروب شد

خورشید رفت

آفتاب گردان به دنبالش گشت

ناگاه ستاره ای چشمک زد

آفتاب گردان سرش را پایین انداخت

آری گلها هیچگاه خیانت نمیکنند

+نوشته شده در جمعه 23 / 1برچسب:,ساعت9:47 قبل از ظهرتوسط yousef | |

 

جالب است دل من پر درد است

 و

زبانم پر از حرف

اما هر روز یادداشت هایم کوتاهتر میشود.

چرا نمیدانم

 شاید

 بخاطر این است که

 بعضی حرف ها اگر نوشته شوند

پوچ

می شوند


 

+نوشته شده در جمعه 23 / 1برچسب:,ساعت9:45 قبل از ظهرتوسط yousef | |

تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم .


برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را به همراه قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم
.

+نوشته شده در جمعه 23 / 1برچسب:,ساعت9:43 قبل از ظهرتوسط yousef | |

بدانید و آگاه باشید که کشور با بی دینی پایدار خواهد بود و زندگی چرخه خود را ادامه خواهد داد ولی ظلم پایدار نماند و بزرگترین قدرتهای جهان را سرنگون خواهد کرد .

+نوشته شده در جمعه 23 / 1برچسب:,ساعت9:41 قبل از ظهرتوسط yousef | |

وقتی که ایران هست،

 

خلیج یعنی فارس

 

تاریخ میلرزد

 

از خشم قوم پارس


جز این اگر باشد

 

خلیج آبی نیست،

 

بی سایه ایران غیر از سرابی نیست


تا میهن کاوه،

 

تابوت ضحاک است،

 

این سرزمین از هر ،

 

اهریمنی پاک است


صدها هزار آرش

 

جان در کمان دارند،

 

تیری اگر کاریست،

 

این عاشقان دارند


ما وارث کورش،

 

فرزند جمشیدیم،

 

پیروز بی پرده بت نپرستیدیم


ما ریشه ی دیرین در عشق و خون داریم،

 

ما در شب تاریخ،تا صبح بیداریم



+نوشته شده در جمعه 23 / 1برچسب:,ساعت9:35 قبل از ظهرتوسط yousef | |

صفحه قبل 1 ... 28 29 30 31 32 ... 37 صفحه بعد