Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


98511

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی

+نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:شاهد افلاکی,ساعت6:36 بعد از ظهرتوسط yousef | |

نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی
نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی
ندارم خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی
بدیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی
به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی
کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی
گهی افتان و حیران چون نگاهی بر نظر گاهی
رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها
باقبال شرر تازم که دارد عمر کوتاهی

+نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:غباری در بیابانی,ساعت6:34 بعد از ظهرتوسط yousef | |

همچو نی می نالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بسکه طوفان زا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواریهای دل

+نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:رسوای دل,ساعت6:33 بعد از ظهرتوسط yousef | |



دیشب دوباره گریه امان مرا برید

دیشب دوباره عکس تو طعم مرا چشید
دیشب دلم گرفت به یاد تو سوختم
دیشب دوباره ماه صدای مرا شنید

دیشب غم تو باز امان مرا ربود
دیشب میان خلوت من هیچکس نبود
دیشب ستاره را ز دل شب، نسیم کند
دیشب نسیم، داغ مرا تازه تر نمود

دیشب هزار خاطره از ذهن من گذشت
دیشب به زور دست مرا چشم خواب بست
دیشب دوباره زلف تو در مشت باد بود
دیشب به روی قلب من آوار غم نشست

دیشب خدا نبود، گمانم که خواب بود
دیشب تو مال من شدی اما سراب بود
دیشب تمام ثانیه ها بوی مرگ داشت
دیشب سوال بی تو چرا؟ بی جواب بود

دیشب محال بود که بی گریه سر شود
دیشب قرار بود که عکس تو تر شود
دیشب شبی به رنگ شب پیش و پیش تر
دیشب نشد که بی تو شب من سحر شود

دیشب به یاد تو دلم آتش گرفت باز
دیشب تو یا خیال، من و چشم نیمه باز
دیشب کسی به سوی تو گویا اشاره کرد
دیشب مرا هوای تو دیوانه کرد باز

دیشب گذشت، با غمت امشب چه میکنم؟
دیشب و هرشب از تو دلی تازه میکنم
دیشب بهانه بود، من هر شب پرم ز عشق
دیشب ولی ندید کسی من چه میکنم

+نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:آواز غم,ساعت6:29 بعد از ظهرتوسط yousef | |

مرد بعد از اینکه از مطب دکتر روانشناس بیرون اومد خیلی افسرده و دپرس بود. ازش پرسیدند چی شده، گفت: من دیروز

ناپلئون بودم و امروز هیچی نیستم، هیچی.

دکتر روانشناس به بیماری که برای اولین بار پیش او آمده بود ، گفت: خب عزیزم مشکلت چیه. بهتره که از اول اول شروع کنی.

بیمار جواب داد: خب اول من آسمان و زمین را خلق کردم...

دو بیمار در مطب دکتر روانشناس با هم صحبت می کردند. اولی از دومی پرسید: چرا اینجایی؟

دومی جواب داد: من ناپلئونم. دکترم بهم توصیه کرد که به دکتر روانپزشک مراجعه کنم.

-"از کجا می دونی ناپلئونی"

-"خدا به من گفته"

در همین لحظه یه بیمار از آن طرف اتاق گفت: "من که اینو نگفتم"

+نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:من که اینئ نگفتم,ساعت6:19 بعد از ظهرتوسط yousef | |

مردی که می خواست از دست گربه زنش خلاص شود گربه را در ماشین گذاشت و 20 تا خونه اونورتر گربه را ول کرد. 10 دقیقه بعد گربه به خانه برگشت. مرد باخودش فکر کرد شاید فاصله کم بود. پس گربه را در ماشین گذاشت و پنج کیلومتر راه رفت و گربه را ول کرد. اما 20 دقیقه بعد گربه خانه بود. مرد گفت: خیلی خوب و گربه را برداشت و 20 کیلومتر با ماشین رفت و بعد وارد جنگل شد، از روی پلی گذشت، پیچید سمت راست، پیچید سمت چپ و به جایی رسید که درختان آنقدر بلند بودند که دیگر نور خورشید دیده نمی شد. نیم ساعت بعد مرد به زنش زنگ زد و گفت: گربه خونه ست؟ زنش گفت: آره، چطوره مگه؟ مرد گفت: گربه رو بیار پای تلفن راه خونه را ازش بپرسم چون راه را گم کردم.

+نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:,ساعت6:10 بعد از ظهرتوسط yousef | |



تولدت مبارک،چه حرف خنده داری

چه فایده داره وقتی

تو گل برام نیاری

عجب شبیه امشب

داره می سوزه چشمام

دورم شلوغه اما

انگاری خیلی تنهام

واسه چی زنده باشم

جشن چیو بگیرم

من امشبو نمی خوام

دلم می خواد بمیرم

تولدم مبارک نیست

دلم گرفته،غمگینم

هوای خونه دلگیره

تو رو اینجا نمیبینم

تولدم مبارک نیست

شکسته قلب داغونم

تو نیستی و من از دوریت

خودم رو مرده می دونم

هیچکی خبر نداره

چقدر هواتو کردم

چقدر دلم می خواد تو

باشی دورت بگردم

هیچکی خبر نداره

دارم به زور می خندم

نمی دونم چرا من

چشمامو هی می بندم

چشمامو من می بندم

تا منتظر بشینم

شاید تو این سیاهی

بازم تو رو ببینم

تولدم مبارک نیست

دلم گرفته،غمگینم

هوای خونه دلگیره

تو رو اینجا نمیبینم

تولدم مبارک نیست

شکسته قلب داغونم

تو نیستی و من از دوریت

خودم رو مرده می دونم

 

+نوشته شده در سه شنبه 3 / 6برچسب:متن آهنگ تولد با صدای امین حبیبی,ساعت6:0 بعد از ظهرتوسط yousef | |

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها
بخوانی نغمه ای با مهر
دعایت می کنم، در آسمان سینه ات
خورشید مهری رخ بتاباند
دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی
بیاید راه چشمت را
سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر
دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی
با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را
دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا
تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری
و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد
مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی
دعایت می کنم، روزی بفهمی
گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است
دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد
با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست
شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا
بخوانی خالق خود را
اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور
ببوسی سجده گاه خالق خود را
دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی
پیدا شوی در او
دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و
با او بگویی:
بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست
دعایت می کنم، روزی
نسیمی خوشه اندیشه ات را
گرد و خاک غم بروباند
کلام گرم محبوبی
تو را عاشق کند بر نور
دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی
با موج های آبی دریا به رقص آیی
و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی
بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی
لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی
به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی
دعایت می کنم، روزی بفهمی
در میان هستی بی انتها باید تو می بودی
بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا
برایت آرزو دارم
که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو
اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بگیرد آن زبانت
دست و پایت گم شود
رخساره ات گلگون شود
آهسته زیر لب بگویی، آمدم
به هنگام سلام گرم محبوبت
و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را
ندانی کیستی
معشوق عاشق؟
عاشق معشوق؟
آری، بگویی هیچ کس
دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی
ببندی کوله بارت را
تو را در لحظه های روشن با او
دعایت می کنم ای مهربان همراه

گاهی دعایم کن 

+نوشته شده در جمعه 23 / 12برچسب:دعا,ساعت12:2 قبل از ظهرتوسط yousef | |

نمی دونم چرا یاد تو افتادم...مثل اون لحظه ها که پیش هم بودیممثل وقتی که عشقی بود و حرمت داشت...برای هم عزیز و محترم بودیمهواتو دارم و فکرت نمی زاره...روزای زندگیمو سَر کنم بی غمدلم خیلی گرفته گیج و داغونم...دارم از دست می رم ابری و نم نمدارم از دست می رم بی تو بی مرهممی شینم خیره می شم؛نقطه ها کورن...پا می شم راه می رم؛راها نفَس گیرنتو رو حس می کنم،این ناخودآگاهه...واسه من خاطرات تو نمی میرننمی تونم فراموشت کنم،سخته...عذاب یاد تو زجرآوره هر بارهنوز خیلی دوسِت دارم ولی دیگه...قرار نیست چیزی از نو باز بشه تکرار

+نوشته شده در 23 / 12برچسب:,ساعت11:50 قبل از ظهرتوسط yousef | |

شایعه ست،حالِ منِ دلزده بد نیست...حالم از اونچه سَرم اومده بد نیست

روزگار لطفی به من نکرده اما...دنیا اون جوری که می گن بَده،بد نیست

این که جاده بی سوار و بی غباره،یه دروغه...این که شب کاری نداره با ستاره،یه دروغه

این که ساحل نمی خواد موجو ببینه،یه دروغه...این که دریا ماهیاشو دوس نداره،یه دروغه

این دروغه،شایعه ست که من بُریدم...این که از تو و از گذشته نا امیدم

من فقط سَرم یکَم شلوغِ فکره...که اونم درست می شه گلِ سپیدم

+نوشته شده در 23 / 12برچسب:,ساعت11:50 قبل از ظهرتوسط yousef | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 37 صفحه بعد