Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


98511


آری .آغاز عشق است،تنها نشانه ء جاویدان این جهان
واژه ای خاص که آفریده شد تا وجود آدمی را برای ابد تسخیر سازد
پروردگار آدم را از مشتی خاک برگرفت و از خود در او دمید ویقیناً هر که پروردگار در او بدمد عاشق میشود
و بی شک برترین هدف آفرینش عشق است و والاترین وظیفه آدمی عاشقی است .
او می فرماید : شما آفریده شدید تا عاشق باشید و تنها آزمونتان همین عشق است
ونیز عشق مجال سخن گفتن است با من
پس با من گفتگو کنید
عشق همان معجزه ای است که خاک را به نور بدل مسازد
و عشق نام من است و نام دیگر آدم
پس بسوی من آئید که برترین شما عاشقترین شماست
پس پروردگارا :از من هر آنچه دارم و هر آنچه خواهی بگیر ،باشد که دنیای فانی و بهشت ابدی را نداشته باشم ، اما نباشد ،هرگز نباشد که در قلبم عشق نباشد ، هرگز نباشد

+نوشته شده در پنج شنبه 12 / 2برچسب:,ساعت8:34 قبل از ظهرتوسط yousef | |

کنارت هستند..
تا کی؟
تا وقتی که به تو احتیاج دارند..

از پیشت می روند یک روز..
کدام روز؟
وقتی کسی جایت آمد..

دوستت دارند..
تا چه موقع؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوست داشتن پیدا کنند!

میگویند عاشقت هستند...
برای همیشه..!
نه......
فقط تا وقتی که نوبت بازی با تو تمام بشود..

و این است بازیِ باهم بودن....

+نوشته شده در پنج شنبه 12 / 2برچسب:,ساعت8:33 قبل از ظهرتوسط yousef | |

بنازم غیرت غم را همی نگذاشت تنهایم
برایم هر دمی آورد با خود غمی دیگر
زغم از بس رفا دیدم شدم شرمنده غم هم
خدایا خجلت غم هم برایم شد غمی دیگر

+نوشته شده در پنج شنبه 12 / 2برچسب:,ساعت8:32 قبل از ظهرتوسط yousef | |

زندگي قصه عشقيست ميان دو عدم

يه كه درديست ميان دو وجود

هرچه هست قصه ناكاميهاست

و خدا خنده كنان شاهد جان كندن ماست

+نوشته شده در پنج شنبه 12 / 2برچسب:,ساعت8:27 قبل از ظهرتوسط yousef | |


بـُـگذار کسی نداند
که چگونه من به جای
نوازش شدن ،
بوسیده شدن ،
گــَزیده شده ام ...

+نوشته شده در پنج شنبه 12 / 2برچسب:,ساعت8:26 قبل از ظهرتوسط yousef | |


هیچ اعتباری به وفای آدم نیست


آدم حتی به خدا هم خیانت کرد...


+نوشته شده در پنج شنبه 12 / 2برچسب:,ساعت8:26 قبل از ظهرتوسط yousef | |

کودکی هایم عاشق تاب بازی بود...

 

تاب می خورد و می خندید

 

بزرگی هایم هم تاب بازی را دوست دارد...

 

هر از گاهی دست بی تابی هایم را می گیرد و به تاب بازی می برد!

 

نمی دانم چه رازی در میان است...

 

ولی همین که بی تابی هایم را به تاب می سپارد

 

دیگر بی تاب نیستم!

 

بزرگی هایم تاب می خورد و می خندد...!
 

+نوشته شده در پنج شنبه 12 / 2برچسب:,ساعت8:23 قبل از ظهرتوسط yousef | |

خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
 

ز غم های دگر غیر از غم عشقت رها کن


تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری


شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن

+نوشته شده در پنج شنبه 12 / 2برچسب:,ساعت8:22 قبل از ظهرتوسط yousef | |


از خود به کجا شوی تو پنهان؟

از خود به کجا شوی گریزان؟

*بیداری دل چنین مخوابان

سخت آمده است مبخش آسان

هوشیار شدیم از اینکه هستیم

رفتیم و در میکده بستیم*با خود به سخن چنین نشستیم

ما باده نخورده ایم و مستیم؟*مسجد سر راه، از آن گذشتیم

بر روی درش چنین نوشتیمدر میکده هم خدای بینی با مرد خدا اگر نشینی


+نوشته شده در پنج شنبه 12 / 2برچسب:,ساعت8:19 قبل از ظهرتوسط yousef | |

خاموش شدیم و در خموشـــی                                          رفتیم سراغ میــــــــــــــــــــــــــفروشی

فریــــــاد زدیم که دوای ما کو؟                                         گویند دواست باده نوشــــــــــــــــــــــی

هوشیار نشد مگر که مدهــوش                                         این بار گــــــــــــــــران بگیرم از دوش

+نوشته شده در پنج شنبه 12 / 2برچسب:,ساعت8:15 قبل از ظهرتوسط yousef | |

صفحه قبل 1 ... 11 12 13 14 15 ... 37 صفحه بعد